کد مطلب:124392 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

خلافت معاویه
[67]-147- ابن ابی الحدید، از ابوجعفر، از ابن عباس نقل كرده است:

امام حسن علیه السلام نزد معاویه - كه در مجلس تنگی نشسته بود - رفت، و كنار پاهای او نشست، و معاویه از هر دری سخن گفت، سپس گفت:درشگفتم از عایشه! می پندارد كه من، در جای خود نیستم و شایستگی این مقام را ندارم. خدا او را بیامرزد! به او چه مربوط است؟! پدر این كه نشسته است، با من در این باره به رقابت پرداخته، و خدا او را میراند.

امام حسن علیه السلام فرمود:معاویه! آیا این شگفت است؟ گفت:آری به خدا! آن حضرت فرمود:آیا به شگفت تر از آن، توجهت دهم؟ معاویه گفت:چیست؟ آن حضرت فرمود:این كه تو در صدر مجلس نشسته ای و من نزد پای تو. پس [شرمنده شد و] خندید و گفت:پسر برادرم! به من گفته اند كه قرض داری؟ آن حضرت فرمود:آری. معاویه گفت:چقدر؟ آن حضرت فرمود:صد هزار. معاویه گفت:دستور می دهم سیصدهزار به تو بدهند كه با



[ صفحه 162]



صد هزار آن، قرض خود را بدهی، و صد هزار دیگر را میان خاندان خود تقسیم كنی، و صد هزار دیگر، خالص، برای خودت باشد. بزرگوارانه برخیز و صله ی خود را بگیر. یزید بن معاویه به پدر خود گفت:سوگند به خدا! [تاكنون] كسی را ندیده ام كه چونان خودت؛ با تو برخورد كند، سپس سیصدهزار به او بدهی! معاویه گفت:فرزندم! این مقام، حق اینان است. و اگر كسی از اینان نزد تو آمد، تو نیز عطایی كن! [1] .

[68]- 148 - ابن شهرآشوب می گوید:

گفته اند كه حسن بن علی علیه السلام نزد معاویه - كه دراز كشیده بود - رفت و كنار پاهای او نشست. معاویه گفت:آیا از عایشه، تو را در شگفت نیاورم كه می پندارد من شایسته ی خلافت نیستم؟ آن حضرت فرمود:و شگفت تر از آن، این است كه من كنار پاهای تو نشسته ام، و تو خوابیده ای! پس معاویه شرمنده شد و نشست و عذرخواهی كرد. [2] .


[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 12:16.

[2] المناقب 23:4.